۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

خیام ریاضی دان، خیام شاعر، خیام صادق!


خلسه ی خاصی داشت...شلوغ بود، وایسادم جلوی قبرش نگاهش کردم، دلهره داشتم نمی دونم چرا. موهای تنم سیخ شده بود. توی نور نارنجی روی قبرش سایه افتاده بود، سایه ی نرگص و بقیه.

- وایسا عکس بگیرم

سرم رو بالا گرفتم، از لای سوراخای مقبره اش ستاره ها دیده می شدن که توی صفحه ی سیاه آسمون مثل خورده شیشه ریخته بودن. کاش هیچ کی اینجا نبود...آرامش بود، اما کم بود. کاش اینجا خالی بود، فقط من بودم و این مقبره و این حس خلسه. چرا باید یه مرده رو این طور دوست داشت؟

باید بریم، بدرود....

۵ نظر:

  1. از ته دل لبخند می زنم ازین پستت.
    از این انرژیت...
    ازون همه تلاشت و این که یه قدم قشنگ گذاشتی...
    تبریک می گم قهرمان.
    ای امان از امیدی که تو و خیام می دین به منه خنگ...
    چاکریم.

    پاسخحذف
  2. او سیم باند است ست ست ست ست

    پاسخحذف
  3. من تا به حال نیشابور نرفتم اما هر بار که رباعیات خیام رو ورق می زنم همچین حسی دارم!شاید به خاطر اینکه بیشتر از هر شاعر کلاسیک دیگه ای بهش احساس نزدیکی می کنم.

    پاسخحذف
  4. در ادامه نظر پرستو :
    از همه جهان راحت تر است ست ست ست ...

    پاسخحذف
  5. نامرد شیشه خوردرو ازمن دزدیدی داری باهاش پز میدی؟؟؟
    ولی با این حال خوب بود

    پاسخحذف