۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

به درک



مست هم نمی شوی
پنجره باد را هل می دهد
پرده پرواز می کند
تیغ هم تیز نیست
تگرگی هم نمی بارد
باران هم
حرفی نیست
 سکوت خیابان به هم نمی خورد  
چشم های خالیت سقف را می بلعند
هیچ چشمی نمی پایدت
داغ نیستی
 سرت درد نمی کند
هیچ جایت نبض بی جا ندارد
کس دیگری هم نباید باشد
سال ها از یادت رفته
آدم ها نه
نه
دیگر هرگز غرق نمی شوی

باد نمی آید
پنجره ای نیست
دروغت را تمام می کنی
محو می شوی
هنوز
چشم های خالیت سقف را می بلعند
هیچ چشمی نمی پایدت
داغ نیستی
 سرت درد نمی کند
هیچ جایت نبض بی جا ندارد
غرق می شوی

صبح می آید