تفنگم سالهاست زیر تختم خاک می خورد و پوتین هایم مدت هاست خاکی جلوی در جفت است. خنجرم جز به خودم زخم نمی زند و فریادم را خفه کرده ام از آنکه افکارم را فاش نکند. سلاحی با من نیست آرام می روم و نگاهت می کنم؛ شاید ته نگاهم را، آنجا که حرف هایم را نوشته ام، بخوانی. عشق ورزیدن کار من شده، سیاه نمی توانم ببینمت و این پرخاش همیشگیم با تو فقط و فقط از این است که سیاهیت را انگار پایانی نیست. در تو می نگرم تا چشم هایم را به خاطر بسپاری، که آن ها را تا روزی که خسته از چرخش بی هیجانت زندگیت را پایان دادی به یاد بیاوری،به یاد بیاوری که از آن کسی بودند که ساکنانت را از امید و آزادی سرشار کرد...
*هی قالب عوض می کنم که سرگرم شین!
اینکه چرا پوتین ها خاکی است خودش حرف دارد!
پاسخحذفبه قول مسعود کیمیایی من اینطور عشق ورزیدن رو عاشقشم!
می دونی؟یه چیزایی هست که واسه خیلیا بی معنیه، سالها سیاه دیدن و از سیاهی راحت رد شدن مثل نفس کشیدن روزمرگی تلخیه که دارن توش فرو میرن.تا وقتی پرخاشت هست بدون که از این مرداب، لجنزار،هرچی که اسمشه،دوری. این دوری رو با هیچی عوض نکن.که حتی اگه آرامشیم پشتش باشه مال تو نیست.مال لحظه ایه که بهش وصلی.
خیلی خوب نوشتی...مرسی!
به مریم مینایی:
پاسخحذفخودتون مرسی که با نظراتون بهم انرژی می دین و حرف منو می فهمین!
می خوام بیشتر و بیشتر باور کنم.می خوام همراه شم رفیق...
پاسخحذفاز مدرسه اومدم،تا الان دو زنگ عربی، جلسه داستان نویسی و برنامه ریزی...یه کم خسته...
ولی آقا ...آقای پدر ...نوشتت همچین نیشم رو باز کرد.خوشیم به اینه که امسال با تمام خوشی و سختیش می گذره...
سلاحی با من نیست آرام می روم و نگاهت می کنم؛ شاید ته نگاهم را، آنجا که حرف هایم را نوشته ام، بخوانی.
همچین روحیه ام ورز می یاد از بودنت...
از...
سرت سلامت رفیق.سرت سلامت.
رفیق نادان کل وقتی می گی "سرت سلامت رفیق.سرت سلامت" احساس می کنم خیلی آدم بزرگی! نمی دونم چرا.
پاسخحذفجنابعالی هم همیشه باش تا با یه جواب کوتاه به نظراتم متقاعدم کنی و شاید از این منجلاب بکشیم بیرون...
در هر صورت دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی!...
آها
پاسخحذفهه
پاسخحذفاها
هاهاه
هی هی هی
هو هو هو
کیان اها هوم
پاسخحذفهی هی
کیان دیدی فاطمه برا عکس من رمز گذاشته؟؟؟؟
به خر توپول مو!:
پاسخحذفهاهاها خوبه خودتم می دونی! حقیقت تلخه دخترم...
نخواستی به درک!
پاسخحذف( قشنگ "به درک" با صدای خودت اومد تو گوشم! :دی(
نه! می خواستم بگم به جهنم! :دی
پاسخحذفلولو تو تفنگ داشتی به من نگفتی؟
پاسخحذفراستشو بگو تا حاتا چند نفرو باهاش کشتی؟
بابا چند شبه خونه نیومده. نکنه تو کشتیش؟
خجالت نمی کشی بابای مردمو میکشی؟
شما که چیزای شادی نمی گین. بذارین حداقل من یه کم مسخره بازی درارم!!!!
خجالت نمیکشی مرد؟ به جای اینکه اینجا بشینی هی قالب عوض کنی برو به بچه ات برس! مثلا سپردمش دست تو آآآ! اون تفنگتم همون جا رهاش کن... خطر داره...پوتیناتم تمیز می کنیم واست :) در ضمن من قلم تو رو بسیار لایک...
پاسخحذفمنم گوشه ی سمت راست وبلاگتو لایک!
پاسخحذفتصحیح می کنم : علاقمند !
بابا بی خیال شماها چقدر با هم لاو می ترکونین...یکی می خواد پوتیناش رو پاک کنه،یکی با دیدنش به زندگی امیدوار می شه،یکی به بودنش لایک...ای بابا حالا تو هی بگو من تنهام،هیچکس رو ندارم،این رفیقات ازون شقا جونت تا خانوم مینایی مهربونت که دارن مثه پروانه دورت می گردن،اون غم تخمی تو چشاتم بریز تو کاسه توالت،کیان تنها نیستی،وقتی هستن کسایی که از تو چشات می فهمن چه مرگت،دیگه تنها نیستی،منم نیستم،دیگه به شقایق و خانوم مینایی حسودی نمی کنم که رفیق کودکی و عشق های پاک کودکیم رو ازم دزدیدن،اونا به تو نیاز دارن و تو به اونا،وابستگی و نیاز همیشه بد نیست گلم،منم هستم با شابدول و کاغذ دیواری های اتاقم و گلدون بی گلم،هستیم و هنوز نفس می کشیم و سعی می کنیم تلخی گذشته و حال و آینده رو یه جوری تو اشکای چشممون حل کنیم،اشک غمگین قشنگ تر از اشک تخمیست!
پاسخحذف