۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

قلعه رود خان







سال 1388 را لت و پارو خونین و مالین زیر تیر وبالای پشت بام ها و توی زندان و جلوی زندان و در انتظار زندان و ...تحویل دادیم و در رفتیم!

مثل همیشه به اجبار رفتیم رشت.از تیر خلاص شدیم گیر دعوا و فحش و فحش کاری و ...افتادیم!

بوی دستشویی بود که با دود کباب قاطی می شد و صدای یه مشت بچه ی قد و نیم قد که با صدای نامجو و دوربین عکاسی گوش رو کر می کرد.گل(به کسره ی اول) بود و بارون و کفش های لیزی که روی پله های لیز تر و لزج تر قلعه رود خان سر می خوردند و آدم هایی که با سر و کله و زانو و ...پایین می اومدند.بادبادک بود و قلیون و مشق های ننوشته و تحقیق انجام نداده و درخت و آب و سیزی و رود.

و از همه مهم تر شبکه های بدون پارازییییییییت!!بعد عمری بالاخره ....

و بالاخره من برگشتم تهرااااان!!!

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه


!...بوووووم م م م م
...آغاز سال یک هزار و سیصد و هشتاد ونه

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

سرت سبز باد و دلت پر ز داد


این پست قرار بود جور دیگه ای باشه اما وقتی داشتم زنگ کامپیوتر پست جدید می ذاشتم معلم مچم رو گرفت و من احساس حقارت کردم و مجبور شدم پستم رو پاک کنم!شاید این یکی بهتر باشه ،نمی دونم!

عاشقا خیز، كامد بهاران

شكوه‌ها را بنه، خیز و بنگر،

كه چگونه زمستان سر آمد.

جنگل و كوه در رستخیز است،

عالم از تیره‌رویی در آمد،

چهره بگشاد و چون برق خندید.

توده برف بشكافت از هم،

قلة كوه شد یكسر ابلق.

مرد چوپان در آمد ز دخمه،

خنده زد شادمان و موفّق،

كه دگر وقت سبزه چرانی است.

عاشقا! خیز كامد بهاران.

چشمه كوچك از كوه جوشید،

گل به صحرا در آمد چو آتش،

رود تیره چو طوفان خروشید،

دشت از گل شده هفت رنگه،

آن پرنده پی لانه سازی.

بر سر شاخه‌ها می‌سراید.

خار و خاشاك دارد به منقار،

شاخة سبز هر لحظه زاید،

بچّگانی همه خرد و زیبا.

آفتاب طلایی بتابید

بر سر ژاله صبحگاهی،

ژاله‌ها دانه دانه درخشند،

همچو الماس و ، در آب ماهی،

بر سر موج ها زد معلق

"نیما یوشیج"

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه



روز زن مبارک!!ه

:بخونید خوبه