۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

... کاش می بستم چشامو،این ازم بر نمیاد

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

ستاره دار


وقتی که بچه بودم برای خودم کلی ستاره داشتم.هر شب که به رخت خواب می رفتم آنقدر از پنجره ی اتاق ستاره ی خودم را که به نظر خودم از همه زیبا تر و پر نور تر بود نگاه می کردم که خوابم ببرد.

ستاره پیدا کردن توی آسمان پر ستاره خیلی آسان بود.

الان هم که بزرگ شده ام هنوز به راحتی می توانم برای خودم ستاره پیدا کنم؛هر بار که انگشتانم را بالا ببرم، هر بار که دهانم را باز کنم و هر بار که اعتراض کنم می توانم یک ستاره به ستاره هایم اضافه کنم!!

یک ستاره که گاهی اوقات خونیست!

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

در آن دوردست ها


کثافت آسمان را پر کرده اما هنوز بعضی وقت ها می شود از لای غبار و دود و...خورشید را دید !

زندگی هنوز ادامه دارد.ترس از گستره ی کلماتمان حذف شده و صدای آزادی چه دور باشد چه نزدیک ،می آید .در راهیم و همین در راه بودن خوش است.


زندگی


چه فکر می کنی؟

بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی؟

درين خراب ريخته

که رنگ عافيت ازو گريخته

به بن رسيده راه بسته ای ست زندگی؟

چه سهمناک بود سيل حادثه

که همچو اژدها دهان گشود

زمين و آسمان زهم گسيخت

ستاره خوشه خوشه ريخت

و آفتاب درکبود دره های آب غرق شد.

هوا بد است

تو با کدام باد میروی؟

چه ابر تيره ای گرفته سينهُ تو را

که با هزار سال بارش شبانه روز هم

دل تو وا نمی شود.

تو از هزاره های دور آمدی

در اين درازنای خون فشان

به هر قدم نشان نقش پای توست،

برين درشتناک ديولاخ

زهر طرف طنين گام های رهگشای توست،

بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ ونام

به خون نوشته نامهُ وفای توست،

به گوش بيستون هنوز

صدای تيشه های توست

چه تازيانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود

چه دارها که با تو گشت سر بلند

زهی شکوه قامت بلند عشق

که استوار ماند در هجوم هر گزند.

نگاه کن

هنوز آن بلند دور،

آن سپيده آن شکوفه زار انفجار نور

کهربای آرزوست،

سپيده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست،

به بوی يک نفس در آن زلال دم زدن

سزد اگر هزار بار

بيفتی از نشيب راه و باز

رو نهی بدان فراز

چه فکر می کنی؟

جهان چو آبگينه شکسته ای ست

که سرو راست هم در او شکسته می نمايدت.

چنان نشسته کوه در کمين دره های اين غروب تنگ

که راه بسته می نمايدت.

زمان بی کرانه را

تو با شمار گام عمر ما مسنج

به پای او دمی ست اين درنگ درد و رنج،

به سان رود

که در نشيب دره سر به سنگ می زند

رونده باش

اميد هيچ معجزی زمرده نيست،

زنده باش.

"ه.ا.سایه"

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

بی صدا می خوانیم و بی دست می نوازد




غریبی در میان مردمان،اما در عین غریبی چه نزدیکی به آن ها.

اکنون صدای گیتارت در سکوت ها و فریادهای ما به گوش می رسد و گلوله هایی که 34 سال پیش بدنت را می دریدند،در روح ما و بدن ما و گلوی ما خالی می شوند.

شاد باش،که اکنون در دل های ما زنده ای!

پیوست:تسلیت

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟!


گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است

با ریشه چه می کنید ؟؟


گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید

پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟

گیرم که می کشید

گیرم که می برید

گیرم که می زنید

با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟


"خسرو گلسرخی"

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

پدر نان نیاورد


مدتی است که پدر دیگر نان نمی آورد.یعنی می آورد، اما نانش کوچک است.کم است.دلمان را نمی گیرد.

پدر نانش نمی رسد به پول لباس ورزشی مدرسه و چه بهتر که منفی بگیرم عوض لباس ورزشی.

پدر پول نانش نمی رسد به پول گوشت و کفش و کلاس موسیقی و ...

پدر وجدان دارد.بیش از این تاب نمی آورد این همه بی شرافتی را.مادر هم.

و من،در تصویر سازی های معلم دینی و نمره ی 11.5 چهره ام سرخ می شود از شرم.

که من نان پدر را در جوب بریزم بهتر از این است!

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

21آبان






و امروز تولد نیماست.

میلادت مبارک.