۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

انسانیت سوخته



انگشتان ویکتور خرد می شوند و او می خواند. برای انسانیت از دست رفته ای که چون گوشت تنش تیر باران شد و من بوی گوشت سوخته از دماغم بیرون نمی رود.

تهران ویتنام می شود و جلوی مجلس صحنه ی اعتراض و خوسوزی مردی که می خواهد انسانیت را پس بگیرد.

نسل سوم کودکان ناقص الخلقه به دنیای وحشیگران پا می گذارند و ما در میدان جمع می شویم

و برای انسانیت از دست فته مان می خوانیم....

اما....اما این کلمه دیگر برایم معنایی ندارد. مفهومی است انتزاعی که فقط در افسانه ها پیدا می شود....

من بوی گوشت سوخته از دماغم بیرون نمی رود...



۳ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. ما از خدای گم شده ایم و او هنوز مثل...پا سوخته به دنبال ماست...

    پاسخحذف
  3. نمیدونم چی باید بگم الان...!!!

    پاسخحذف