۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه


رفیق دستت را به من بده، برخیز

برخیز، بیندیش

برخیز و ببین خونی را که بر آسفالت داغ می رود

اشک را ببین

مرگ را ببین

ابن همه دروغ را ببین

ببین تاریخ تکرار می شود

بجنگ که تکرار نشود

برخیز و دستت را به نشانه ی پیروزی بالا ببر

و فریاد کن

مثل من که از گلویم خون می آید فریاد کن

برخیز و ببین که چشمانم برق نمی زنند

نگذار تاریک بماند

دستت را بده رفیق

برخیز، فریاد کن

برخیز....

*این سال عجیب چه عجیب زود گذشت، عجیب...

۲ نظر:

  1. بیندیش... اره این خوبه
    دستت را بده ... این هم
    سخت بود. سخت سخت ...
    * چه خنجرها که از دلها گذر کرد

    پاسخحذف
  2. بگو اینارو که یادم نره...
    بگو اینارو که صدام رو تو اتاق بی اثاثیه نشنوم......
    این هارو بگو پدر ...من گوشم...سخت ...
    وبینایی رو بیش از بیش می طلبم...

    پاسخحذف