۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

هوا را از من بگیر،ادبیات را نه!


با دنبال کردن اخبار در می یابم که اگر همین طور ادامه دهیم به زودی در اثر گرم شدن کره ی زمین و آب شدن یخ های قطبی، زیر متر ها آب غرق می شویم.در این بین علوم فیزیک و ...نجات دهنده ی ماهستند و تنها در این مورد نیست که دست به دامان فیزیک و ریاضی و غیره می شویم بلکه فیزیک و ریاضی در تمام زندگی ما رخنه کرده اند و تمام آسایش زندگی ما را این علوم به ارمغان می آورند.این مسئله باعث می شود که خیلی از مردم به این فکر بیفتند که در این صورت ادبیات و اسطوره و تاریخ و ...چه دردی را دوا می کنند؟چرا بعضی ها وقت با ارزش خود را صرف تحصیل این علوم می کنند؟ جواب دادن به این سوال کار دشواری است که از عهده ی من بر نمی آید ،اما در حد خودم و به عنوان کسی که نیاز به ادبیات برایش با نیاز به آب و هوا برابری می کند،سعی می کنم به این پرسش پاسخ بدهم. شاید فقط برای تسکین خودم!

تعریف من از ادبیات

من به هر نوشته ای و به قول نادان کل هر سخنی که در آن نویسنده با هنرمندی عقاید، تفکرات و تخیلاتش را بیان کند، به طوری که در خواننده یا شنونده تاثیر بگذارد و تغییر ایجاد کند،نوشته یا سخن ادبی می گویم.

من به عنوان یک انسان علاوه بر این که به دنبال آسایش و رفاه هستم و برای زنده ماندن نیاز به آب و غذا و انرژی و تکنولوژی و...دارم،نیازمندم که در آزادی زندگی کنم.نیاز به حس هم دردی، تایید و تحسین شدن،بیان اندیشه و اعتقادات و حق اعتراض و تغییر دارم.

من نیاز دارم گاهی اوقات کوله بارم را ببندم و فرار کنم به دنیایی که در آن می توانم آن طور که می خواهم زندگی کنم نه آن طور که زندگی می کنم.

من اگر برای اینکه غرق نشوم از تکنولوژی و جغرافی استفاده می کنم،وقتی به یک نظام دیکتاتوی بر می خورم دست به دامان شعر و کلیپ و نامه ی سر گشاده و نوشته های طنز و کاریکاتور و ...می شوم.

همان قدر که آب شدن یخچال های قطبی بر زندگی من تاثیر می گذارد،جنگ و نظام دیکتاتوری و اختناق نیز بر زندگی من تاثیر می گذارد.

من می توانم با یک شعر، یک نوشته انقلاب کنم،می توانم بسازم، اندیشه هایم را بیان کنم و گاهی اوقات دیگران را باخود همراه کنم.من برای مبارزه با جنگ، برای تسکین دادن زخم هایم، برای جلوگیری از دیوانه شدنم، برای اینکه بتوانم به زیستن بین انسان هایی که سعی دارند افکار ابلهانه شان را به مغز من تزریق کنند ادامه دهم،از ادبیات و هنر استفاده می کنم و برای اینکه در اثر سوراخ شدن لایه ی اوزون به انواع و اقسام بیماری ها و سرطان دچار نشوم به علم فیزیک و ریاضی و پزشکی رو می آورم.

اگر من سعی کنم با نوشتن یا کشیدن، نیاز های روحی و انسانیم را بر طرف کنم و در این امر موفق باشم شاید بتوانم شنونده، بیننده یا خواننده ام را با خود همرا ه کنم و نیاز های او را نیز بر طرف کنم.

من از همه ی این حرف ها نتیجه می گیرم که به ادبیات به عنوان وسیله یی برای تامین نیاز هایم احتیاج دارم.شاید اشتباه می کنم اما در هر صورت من با ادبیات زنده ام!!!


پی نوشت: با تشکر از آبرنگ،نادان کل و خانم مینایی!!


گروه 1+15 در تهران

۴ نظر:

  1. بگو پس چرا گل بابا انقدر مودبانه آخر تشکر کرد که من یهو دیگه نتونستم خفه خون بگیرم.
    سوالی که پرسیدی رو طبق تعریفای خانم کشاورز باز کردم اعم و اخص بودنش رو ابهام داشتنش رو ...
    بعد انگار که جدا المپیاد خواستم یه عالم بنویسم که گلوم سوخت.ای بابا عجب گهیه آدم مثله آدم گریه کنه ها...
    هه هه .عجبا.
    حالا این جا منم برات بیشتر از قبل می گم.
    ادبیات ... برام نیاز نیست .برام معنی نداره.اسمش برام غریبس.قلمبه سلمبه.نمی خوام بگیرم تو مشتام و سفت فشارش بدم که بریزه بیرون...
    با منه.مثله صدام.مثله خونم.مثله نگام.

    پاسخحذف
  2. منم بگم؟
    اینجوری که خودتو ملزم کنی به تعریف هر چیزی، انگار داری تیکه تیکه اش می کنی،اون اصل این وسط حیف می شه.
    تعریف ادبیات به تعداد اونایی که حتی یه بار حافظ باز کردن که ببینن برن سر یه قرار یا نه متفاوته.یکی مث تو براش مساویه با رهایی، یکی ازش استفاده می کنه که واسه نامزدش تو پادگان نامه بنویسه،یکی می خونه تا تاریخش یادش نره...
    واسه من وسیله نبست،هدفم نیست،خودشه.خود خودش،نه ایهام و موازنه و فک اضافه ای که درس میدم!
    اصلا اینجوری بگم:برای من فریاده.گاهی مثل تو برای نجات از دیکتاتوری که اونوقت بلنده و پرخشم،گاهیم برای فرار از خستگی همه یه روز سخت که اونوقت آرومه و توی دلم.
    بزن به قلبش کیاندخت،برو وسط معرکه!

    پاسخحذف
  3. اشتباه؟حرف زدی و امتحان کردی.

    پاسخحذف