۱۳۸۸ اسفند ۴, سهشنبه
مانولیتوی نیلوفر احساس!!!!!!!!!!!!
۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه
۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه
ماهی و شهرزاد در بند
وقتی داشتم تو لینکای نرگص دنبال وبلاگم می گشتم و یادم نمیومد اسم وبلاگم چیه فکر کردم راجع به بی حسی بنویسم.می دونم هیچ ربطی به هم نداشتن.
پارسال توی مدرسه معروف بودم به ماهی.لقبی که شهرزاد بهم داده بود.مثل ماهی خونسرد.مثل ماهی بی حس.
شاید هیچ کس ندونه این که آدم نتونه احساساتش رو ابراز کنه چقدر سخته.
وقتی نتونی احساساتت رو ابراز کنی مجبوری به جمله هایی مثل چه خوب و چه بد بسنده کنی و تمام اشک ها و نگرانی ها و خنده هات تبدیل می شن به تپش قلب هایی که شب نمی ذارن بخوابی و نمی ذارن نفس بکشی و ...
وقتی نتونی ابراز احساسات کنی هر کس در موردت خیال بافی هایی می کنه که شاید خیلی وقت ها غلط باشن.
وقتی نتونی ابراز احساسات کنی قیافه ات همیشه یه شکله.همیشه لبات صافن و قیافه ات یه ذره عصبانی به نظر می رسه.
وقتی نتونی ابراز احساسات کنی یهو یه جا می ترکی،شب توی تختت یا توی بناب وقتی بچه ها حرف می زنن یا توی وبلاگت.
بعد کم کم اخمات می ره تو هم و عصبی و افسرده می شی چون نمی تونی احساساتت رو بنویسی یا بکشی یا بگی.
بعد به یه گوشه زل می زنی و می ری تو فکر و چون افسردگی گرفتی همش فکر می کنی به این که چقدر بدبختی و چرا بلد نیستی فلان کارو بکنی و چرا پارسال اون حرفو به معلمه در بند فعلیت زدی و ...
۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه
برای معلمی که دوستش می دارم و خودم
دوباره تپش قلب،دست های سرد،چشم های وحشت زده و یک سوال که تمام وجودت را پر می کند :
چرا؟؟!
اشک....بی خبری....ترس...عصیان...
***
و در آخر:
آزاد خواهد شد
پیروز خواهیم شد
آزاد خواهیم شد
در زندان ها باز خواهد شد
خون مان نتیجه خواهد داد
دل هامان شاد خواهد شد!