۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

...



...

سرگردان نگاه می کنم، می آیم، می روم، آن گاه، در می یابم که همه چیز یکسان است و با این حال نیست...



*گشتم پیدا نکردم شاعرشو اما فرهاد خوندتش.



۷ نظر:

  1. چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست
    چون هست ز هرچه نیست نقصان و شکست
    پندار که هر چه هست در عالم نیست
    انگار که هر چه نیست ز عالم هست

    پاسخحذف
  2. مرده ی این ابتکار عملتم...به خدا!

    پاسخحذف
  3. اين رو فرهاد خونده بود، درسته؟

    پاسخحذف
  4. شاعرش خوان رامون خیمنس است .

    پاسخحذف
  5. کیان زود به زود به روز می کنی...مثه دختر عمو...!

    پاسخحذف
  6. کیان به سایه احساس۲۵ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۲۰:۲۵

    هه...حرفم نمیاد خیلی وقته می خوام بنویسم ولی شدم مث یه آدمی که می خواد بالا بیاره و نمی تونه فقط حس می کنه دل و روده اش داره از حلقش می زنه بیرون تشبیه رسایی بود؟؟ انگار این شعره شاعر و خواننده اش فقط مهم بود نه خودش!

    پاسخحذف