مدتی است که پدر دیگر نان نمی آورد.یعنی می آورد، اما نانش کوچک است.کم است.دلمان را نمی گیرد.
پدر نانش نمی رسد به پول لباس ورزشی مدرسه و چه بهتر که منفی بگیرم عوض لباس ورزشی.
پدر پول نانش نمی رسد به پول گوشت و کفش و کلاس موسیقی و ...
پدر وجدان دارد.بیش از این تاب نمی آورد این همه بی شرافتی را.مادر هم.
و من،در تصویر سازی های معلم دینی و نمره ی 11.5 چهره ام سرخ می شود از شرم.
که من نان پدر را در جوب بریزم بهتر از این است!